نورانورا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

نورا،عزیزدردونه مامان وبابا

10 ماهگی و مروارید سفید

10 ماهگیت مبارک نورا کوچولوی عزیزم.16 تیر 93 ماه ،9و 22 روزت بود که بدنبال تب شدید اولین جفت مروارید سفیدت پیدا شد.                                                                                          ...
9 مهر 1393

9 ماهگی

عزیز قشنگ 9 ماهه من توی 9ماهگی میتونی با کمک زانوهای کوچولوت خودتو بلند کنی و کنار هر جایی که بخوای بایستی. حتی چند قدمی در حالیکه دستتو به جایی گرفتی راه میری  "الله اکبر "که بگیم دو دستت را میزاری کنار گوشهات این کار را باشنیدن صدای اذان هم انجام میدی وقتی بابایی از سرکار میاد و از تو پله ها صدات میکنه بازی کردن را رها میکنی و با صدای خنده 4 دست و پا به سمت در میری دخمل کنجکاوم تو با این حست به همه جا سرک میکشی.جهار دست وپا به همه جا میری میتونی از پله بالا بری ولی پایین امدنش را بلد نشدی باید 4 چشمی مواظبت بود عاشق کشیدن سیم هستی     از فرصتی که در یخچال را بر...
14 مرداد 1393

8ماهگی

25 اردیبهشت وارد ماه هشتم زندگیت شدی.ودقیقا در همین تاریخ وقتی از سر کار آمدم مامان جون بهم یه خبر خوب داد.تو امروز چند قدمی چهار دست پا راه رفته بودی   و ما برای آن سرعت لاک پشتی ات کلی ذوقتوکردیم (متاسفانه خیلی از عکسهای 8 ماهگیت  با سوختن مموری گوشیم از بین رفت )         در هفته اول 8ماهگی کلمه"دد"را تلفظ کردی پشت سر هم چند بار تکرارش میکردی شیرینی صدات واقعا لذت بخش بود.کم کم "با با"و "مامان"نامفهوم  را هم میتونستی ادا کنی ظرف 2 هفته هم سرعت چهار دست و پا رفتنت سریع شد   از بازی کردن توی ایینه لذت میبری...
8 تير 1393

مشهدی نورا

نورا گلی یک هفته به پایان 7 ماهگی داشت که به پابوس امام رضا رفت تولد پسر بزرگوارشون "جواد الائمه" در جوار بارگاهشون بودیم     شب تولد امام جواد   موقع نماز یا سرگرم بازی با مهر و جانماز بودی یا بازی با بچه ها ایستگاه راه اهن مشهد         دوستان نورا توی قطار .نورا جون از تماشای بازی بچه ها توی راهروی قطار لذت میبرد             ...
8 خرداد 1393

7 ماهگی

   هنوزم سینه خیز جلو میری              نورا جونی در پارک صفه          برای اولین بار در باغ وحش.        با روروئک توانایی انجام چرخش یا برگشت به عقب را پیدا کردی و با سرعت بیشتر توی خونه چرخ میزنی. اینجا هم دنده عقب!میری تا گلها را بگیری    تمایل داری هرچیزی را توی دهان بزاری.لثه دندانهای پایینی ورم دارن ولی هنوز خبری از مرواریدهای سفیدت نیست   با صدای بلند هرزگاهی یه جیغی میزنی بابایی میگه :غرش میکنی!! ما عشق این جیغهای قشنگتیم که وقتی برا...
5 خرداد 1393

5 ماهگی و نوروز

  ٢٥اسفند ٥ ماهه شدی و 5 ماه و 4 روزت بود که پای سفره هفت سین نشستی. و این آرزوی من و بابایی بود در لحظه  تحویل سال ٩٢ که سال ٩٣ تو هم در کنار ما پای هفت سین باشی. اینم سبزه مامان جون   ...
5 فروردين 1393